چند روزى مى شد كه در اطراف كانى مانگا در غرب كشور كار مى كردیم.
شهداى عملیات والفجر چهار را پیدا مى كردیم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پیكر شهیدى داخل یكى از سنگرها شدیم، سریع رفتیم جلو، همان طور كه داخل
سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا تركش به او اصبات كرده و شهید شده بود. خواستیم كه
بدنش را جمع كنیم و داخل كیسه بگذاریم، در كمال حیرت دیدیم در انگشت وسط
دست راست او انگشترى است; از آن جالبتر اینكه تمان بدن كاملا اسكلت شده بود
ولى انگشتى كه انگشتر در آن بود كاملا سالم و گوشتى مانده بود. همه بچه ها یه
دورش جمع شدند. خاك هاى روى عقیق انگشتر را كه پاك كردیم، اشك هم مان
در آمد. روى آن نوشته شده بود: «حسین جانم».